پای در راه / حافظ
-
-
پگاهی دیگر از راه رسیده است و خورشید خرامان میآید تا زمین را در آغوش گرم خویش گیرد.
-
صبحها، زود بیدار میشوم تا شاهد عشقبازی هرروزهی آفتاب و خاک باشم.
آمیختگی آفتاب و خاک و تولد دوبارهی دُردانهای به نام زندگی. -
اولین صدایی که از بزم تولد این نوزاد دوست داشتنی به گوش میرسد. صدای گنجشکهاست.
-
چقدر این پرندگان کوچک سپاسگزارند.
هر صبح با جیک جیک مستانهشان، خبر از تولد دوبارهی زندگی میدهند. -
در این بزم صبحگاهی، برای خودم چای میریزم تا تن را از خلسهی خواب برهانم.
-
جسم را اینگونه بیدار میکنم. حالا نوبت جان است.
-
با لمس صفحهی گوشی و باز کردن فایلی شنیداری، جان را نیز میهمان خوانی خنیاگر میکنم. فایلی صوتی که در آن شرح غزلی از حافظ ارائه شده است.
-
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشمِ مست و می صاف بیغشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آنگه بگویمت که دو پیمانه در کشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مهوشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
اِستادهام چو شمع، مَترسان ز آتشم
شیراز معدنِ لبِ لَعل است و کانِ حُسن
من جوهری مفلسم، ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که مِی نمیخورم اکنون و سرخوشم
شهریست پر کرشمهٔ حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سویِ دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مَفْرَشَم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینهای ندارم از آن آه میکشم(گنجور)
-
شاعر در ابیاتی زیبا، شیراز را معدن لعل لب میداند و کان حُسن.
راست هم میگوید خوشا شیراز و وضع بیمثالش. -
اما اگر در شیراز هم باشی ولی مشوش، چه سود؟
هرجا میخواهی باش. مهم این است حال دلت، خوب باشد.
اما چگونه؟ -
در پاسخ این پرسش، برای همه نمیشود نسخهی یکسانی پیچید.
-
هر کس باید طبیب دل خویش باشد.
چون هیچکس به اندازه خود فرد نمیداند چه میخواهد و گمشدهاش چیست. - دقیقا مثل شخصیت رمان بی نظیر کیمیاگر نوشته پائولوکوئیلو که عاقبت به آبی رسید که در کوزه بود. در حالیکه او تشنه لب گرد جهان می گشت.
-
و اما من حال خوبم را با نوشتن و همنشینی با طبیعت حفظ میکنم.
-
در غزلی که اکنون گوش میدهم، جناب حافظ میفرماید:
“شهریست پُر کِرشمهٔ حوران ز شِش جهت
چیزیم نیست وَر نه خریدارِ هر شِشَم” -
مرا نیز، دو حور، دل بردهاند. یکی طبیعت و دیگری، نوشتن.
چیزی ندارم که پیشکش آنها کنم. ولی با سماجت، خریدار هر دو هستم.
و همین خریداری، حال دلم را خوب میکند. - می گویند در صف خریدران یوسف تهی دستی بود که از او پرسیدند: یوسف با چه چیزی می خواهی بخری؟!
- اشاره به کلاف نخی که در دست داشت کرد .
- خندیدند و گفتند با این می خواهی یوسف بخری؟!
- گفت: اگر نتوانم بخرم حداقل نامم در صف خریداران یوسف خواهد بود.
- مرا نیز، چیزی نیست که یوسف نوشتن و زلیخای طبیعت را از آن خویش سازم اما همین حس خریداری، حال خوبی نصیبم می کند.
- نوشتن موجب می شود که به خواندن کتاب روی بیاورم. چرا که خواندن و نوشتن مانند دوقلوهای افسانه ای هرگز از هم جدا نیستند.
- و کیست که نداند با خواندن کتاب و همنشینی با آثار فاخر چه حال خوبی نصیب انسان می گردد؟
- خواندن کتابهای خوب مخصوصا رمان های کلاسیک و مشهور جهان، به دلایل مختلف موجب ایجاد حال خوب می شود .
- که از آن جمله می توان به موارد ذیل اشاره نمود:
- وقتی با شخصیت های رمان همراه می شوی، به این نکته ی مهم دست می یابی که هیچ چیز پایدار نیست. نه غم و نه شادی.
- باور می کنی که این نیز بگذرد.
- و همین باور تو را در مقابل ناملایمات صبورتر می کند.
- از طرفی خواندن چنین آثاری به انسان کمک می کند تجربه هایی را به رایگان به دست آورد و مجبور نشود با آزمون و خطا و پرداخت هزینه ی عمر تجربه ای را حاصل کند.
- شاید بتوان گفت خواندن آثار فاخر به تو اجازه می دهد بارها و بارها زندگی را در همین مدت کوتاه عمرت دوباره زندگی کنی. چرا که هر رمان یک زندگی ست.
-
- کتابها انسان را لبریز حس خوب می کنند.
- به قول بورخس که می گوید:
-
من همیشه تصور کرده ام که بهشت، نوعی کتابخانه خواهد بود.
و اما در خصوص حال خوبی که طبیعت گردی ایجاد می کند نیاز به قلم فرسایی نیست.- چرا که همه ی ما این حس خوب را تا به حال تجربه کرده ایم.
- خلاصه من با وجود این دو عزیز، یعنی طبیعت و نوشتن به دلخوشی های کوچک دل سپرده ام.
- دلخوشی های کوچکی که حال خوب می آفریند.
-
به قول سهراب عزیز:
-
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی…
-
-
- من که به این اندکها دلخوشم. حال دل شما را چه چیزهایی خوب میکند؟
آیا حال خوب در گرو بسیار داشتن است؟
- من که به این اندکها دلخوشم. حال دل شما را چه چیزهایی خوب میکند؟
-
✍️رضا شاهپسند ۲ اسفند ماه ۱۴۰۳